dimanche 4 août 2013

طعنه

دانلود آهنگ طعنه مهستی
این جور به من نگاه نکن . آتیش به هستیم نزن

مست از می عشق توام . طعنه به مستیم نزن

آتشی به هستیم نزن...

میخوام باهات حرف بزنم . از دست من فرار نکن

بیشتر از این دل منو عاشق و بیقرار نکن

از دست من فرار نکن...

میخوام بدونی که دلم داره برات پر میزنه

مثل یه داروغه به هر دری سر میزنه

وقتی میای با اون چشات دنیامو پر نور میکنی

غصه تنها موندنو از دل من دوری میکنی

این جور به من نگاه نکن . آتیش به هستیم نزن

مست از می عشق توام . طعنه به مستیم نزن

آتشی به هستیم نزن...

میخوام باهات حرف بزنم . از دست من فرار نکن

بیشتر از این دل منو عاشق و بیقرار نکن

از دست من فرار نکن...

عمری اگه نگات کنم از دیدنت سیر نمیشم

هر چی دلت میخواد بگو . من از تو دلگیر نمیشم

بدون که عشق تو زده خیمه به صحرای دلم

اگر که باور نداری . گوش کن به حرفای دلم

این جور به من نگاه نکن . آتیش به هستیم نزن

مست از می عشق توام . طعنه به مستیم نزن

آتشی به هستیم نزن...

میخوام باهات حرف بزنم . از دست من فرار نکن

بیشتر از این دل منو عاشق و بیقرار نکن

از دست من فرار نکن...

میخوام بدونی که دلم داره برات پر میزنه

مثل یه داروغه به هر دری سر میزنه

وقتی میای با اون چشات دنیامو پر نور میکنی

غصه تنها موندنو از دل من دوری میکنی

این جور به من نگاه نکن . آتیش به هستیم نزن

مست از می عشق توام . طعنه به مستیم نزن

آتشی به هستیم نزن...

میخوام باهات حرف بزنم . از دست من فرار نکن

بیشتر از این دل منو عاشق و بیقرار نکن

از دست من فرار نکن...
فرستنده متن : بهزاد فرهت

متن ترانه طعنه در تاریخ 2004/06/18 و ساعت 01:44:00 ق.ظ ارسال شده است.
Taneh Lyrics and Persian Music

خنده خنده الهه

دانلود آهنگ خنده خنده الهه
کاور آلبوم البوم ترانه های قدیمی الهه 4
خنده خنده خنده شد بر لبت زیبنده
گویی که لبخند تو اتش به جان افکنده
گویی که لبخند تو اتش به جان افکنده
شد کار من شب و روز ناز تو را کشیدن
دانی دلم چه خواهد شهد از لبت چشیدن
از تو به یک اشاره از ما به صد دویدن
ز تو به یک اشاره از ما به صد دویدن
خنده خنده خنده شد بر لبت زیبنده
گویی که لبخند تو اتش به جان افکنده
گویی که لبخند تو اتش به جان افکنده
دیده دیده دیده
چون روی تو ندیده
چشمان تو چه خواهد از این دل رمیده
چشمان تو چه خواهد
این جان که روزگاری بار غمت کشیده
در سایه تو ای سرو چون سبزه ها رمیده
دور از لب تو ای یار ... دیده
دسته دسته دستهدسته دسته دسته
گل بر سرت نشسته
بردار که چشم مستت قلب مرا شکسته
ارسال متن توسط : مجتبی ch
متن ترانه خنده خنده در تاریخ 2008/06/13 و ساعت 10:59:00 ق.ظ ارسال شده است.

آمد نو بهار

متن ترانه آمد نو بهار
دانلود آهنگ آمد نو بهار دلکش
کاور آلبوم آتش کاروان» ترانه سرا ( اسماعیل نواب صفا )
» آهنگ ساز : ( مهدی خالدی )
آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
مطرب نی بزن ساقی می بیار

باز آ ای رقـــــــــیب بخــــــت من
بوســـــی ده دل مرا مشــــــکن
تـــــا از آن لبان میـــگونــــــــــــت
می نوشــــم بجای خون خوردن

آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
مطرب نی بزن ساقی می بیار

خوش بود درپــــــــای لالــــــــــــــه
پر کتی هردم پیاله ناله تا به کی
خندان لب شو همـــــچو جام می
خندان لب شو همـــــچو جام می

چون بهــار عشــرت و طــرب
باشـــدش خزان غــم ز پــی
بر ســـــــــــــر چمن بزن قدم
می بزن به بانگ چنگ و نی

آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
مطرب نی بزن ساقی می بیار

ای گـــل در چمن بیا با من
پر کن از گــل چمــن دامــن
در دل هـم بــه روی دامانت
می نوشم بپای گلــها من

خوش بود درپــــــــای لالـــــــــــــه
پر کتی هردم پیاله ناله تا به کی
خندان لب شو همـــــچو جام می
خندان لب شو همـــــچو جام می

ار چــه روی ز جـــــلوه بهار
ای بهــــــــار من تو غافلی
روی خود به عاشقی مکن
ای صــــــــفا اگر که عاقلی

آمد نو بهار طی شد هجـــر یار
مطرب نی بزن ساقی می بیار
مطرب نی بزن ساقی می بیار

ترانه از نواب صفا
فرستنده متن : بیژن
ارسال MP3 توسط : AMIN MOMENI
متن ترانه آمد نو بهار در تاریخ 2010/05/15 و ساعت 06:44:00 ق.ظ ارسال شده است.
AMAD NOU BAHAR Lyrics and Persian Music

متن ترانه باز گشته

متن ترانه باز گشته
دانلود آهنگ باز گشته دلکش
کاور آلبوم به کنارم بنشین
امید جانم زسفر بازآمد
شکر دهانم زسفر باز آمد
امید جانم زسفر بازآمد
شکر دهانم زسفر باز آمد
عزیز آنکه بی خبر
به ناگهان رود سفر
چو ندارد دیگر دلبندی
به لبش ننشیند لبخندی
چو غنچه سپیده دم
شکفته شد لبم زهم
که شنیدم یارم باز آمد
زسفر غم خوارم باز آمد
همچنان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان نگار من چنان مه نو آمد از سفر
همچنان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان نگار من چنان مه نو آمد از سفر
من هم پس از آن دوری
بعد از غم مهجوری
یک شاخه گل بردم به برش
من هم پس از آن دوری
بعد از غم مهجوری
یک شاخه گل بردم به برش
دیدم که نگار من
سرخوش زکنار من
بگذشت و به بر یار دگرش
وای از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود
وای از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود
گل که شهره شد زبی وفایی
زدیذن چنین جدایی
زغصه پاره پیرهن بود.
فرستنده متن : رضا

متن ترانه باز گشته در تاریخ 2007/03/06 و ساعت 06:19:00 ب.ظ ارسال شده است.
Baz Gashteh Lyrics and Persian Music

متن ترانه شد زندگانی

متن ترانه شد زندگانی
دانلود آهنگ شد زندگانی دلکش
کاور آلبوم جام طلا
شد زندگانی زندان مندریای اشکچشمان من
ای عمر شیرین ازتوسیرم بگذر از من تا بمیر م
************
شد زندگانی زندان مندریای اشکچشمان من
ای عمر شیرین ازتوسیرم بگذر از من تا بمیر م
*************
آخر دیدم با چشم دلزندگی دام فریب است
ما را زین دام جز دردو رنج کی قسمت ازتونصیب است
من افسرده ام
من آزرده ام
از زندگانی خود تو میدانی در جوانی درجوانی
فرستنده متن : میترا
ارسال MP3 توسط : reza_123456
متن ترانه شد زندگانی در تاریخ 2011/02/27 و ساعت 02:56:00 ق.ظ ارسال شده است.

ما را بس

دانلود آهنگ ما را بس دلکش
کاور آلبوم جام طلا
در کنار توست، رقیب اگر، زان دو چشم شوخ، به ما نگر
کن نظر بتا، که یک نظر
ما را بس
شیوۀ بُتان، فسونگری است، دولت وصال، ز دیگری است
در فراق یار، دو چشم تر
ما را بس
آن نگاه جانسوز نهانی خوشتر، در میان مستان، می از این ساغر
ما را بس
کفر آن دو گیسو، دل و دینم برد
دین و دل چه جویی، که مهر کافر
ما را بس
در کنار توست، رقیب اگر، زان دو چشم شوخ، به ما نگر
کن نظر بتا، که یک نظر
ما را بس
شیوۀ بُتان، فسونگری است، دولت وصال، ز دیگری است
در فراق یار، دو چشم تر
ما را بس
فرستنده متن : امیرصفی الدین
ارسال MP3 توسط : reza_123456
متن ترانه ما را بس در تاریخ 2013/07/28 و ساعت 10:44:00 ق.ظ ارسال شده است.

http://www.youtube.com/watch?v=B6ueS3jJCEk

http://www.youtube.com/watch?v=B6ueS3jJCEk

http://www.iransong.com/person/80.htm

http://www.iransong.com/person/80.htm

delkash-vay az tanhaiei-kermanshahi-khal...

http://www.4shared.com/audio/Uf_wvLph/Delkash-Vay_Az_Tanhaiei-Kerman.html




شب آمد ، هجران باز آمد وای از تنهایی
تب آمد ، حرمان باز آمد وای از تنهایی

عشق آمد ، فکر تو آمد ، یاد تو ای ماه
در قلب سوزان باز آمد وای از تنهایی

سبیده زد ، سحر آمد ز سر آمد شب هجرانم
نیامدی تو مه من به لب آمد ز غمت جانم

مرغ شب آرد با من ، اشک غم دامن دامن
تیره تر گردی ای شب ، چه کنی آخر با من ، چه کنی آخر با من

ای شب هجران که نباشد سحری تو را
آه ز یار من تو نداری خبری چرا

ای چه شد آن وفا ، آه چه شد آن وفا
دور از رویت هم چون مویت سیه کرده روز من ، غم خانه سوز من

آهنگ جدایی دلکش

  • دلکش /

  • جام طلا /

  • متن ترانه جدایی
  • دانلود آهنگ جدایی دلکش
    کاور آلبوم جام طلا
    شب آمد ، هجران باز آمد وای از تنهایی
    تب آمد ، حرمان باز آمد وای از تنهایی

    عشق آمد ، فکر تو آمد ، یاد تو ای ماه
    در قلب سوزان باز آمد وای از تنهایی

    سبیده زد ، سحر آمد ز سر آمد شب هجرانم
    نیامدی تو مه من به لب آمد ز غمت جانم

    مرغ شب آرد با من ، اشک غم دامن دامن
    تیره تر گردی ای شب ، چه کنی آخر با من ، چه کنی آخر با من

    ای شب هجران که نباشد سحری تو را
    آه ز یار من تو نداری خبری چرا

    ای چه شد آن وفا ، آه چه شد آن وفا
    دور از رویت هم چون مویت سیه کرده روز من ، غم خانه سوز من
    فرستنده متن : حمید
    ارسال MP3 توسط : reza_123456
    متن ترانه جدایی در تاریخ 2009/03/26 و ساعت 09:03:00 ق.ظ ارسال شده است.

    من به دوش یار

  • سالار عقیلی /

  • متن ترانه گیسوی سیاه (من به دوش یار)
  • دانلود آهنگ گیسوی سیاه (من به دوش یار) سالار عقیلی
    من به دوش یار زیب و زیورم
    بر سر نگار تاج گوهرم
    از گل بهار تازه رو ترم
    همره نسیم جامه می درم
    در راه تو فکنم دام دلبری فکنم دام دلبری


    جان تو بسته شد به کمند تار من شام تار من
    رفته هر سو تاب هر مو من پریشان هستم
    از غم آزاد سرخوش و شاد بی جام می مستم بی جام می مستم
    در راه تو فکنم دام دلبری فکنم دام دلبری


    من هستم گیسوی سیاه کردم عمر تو تباه
    دل بستی برجنبش من دادی بر گردش من متاع جان طاقت و توان
    در راه تو فکنم دام دلبری فکنم دام دلبری
    ارسال متن توسط : برزو دانیال
    متن ترانه گیسوی سیاه (من به دوش یار) در تاریخ 2011/07/18 و ساعت 05:25:00 ب.ظ ارسال شده است.
    Gisooye siah (Man be dooshe yar) Lyrics and Persian Music
    » ترانه سرا ( میر ناصر شریفی )
    » آهنگ ساز : فرهاد فخرالدینی
    » تنظیم : فرهاد فخرالدینی
    من به دوش یار زیب و زیورم
    بر سر نگار تاج گوهرم
    از گل بهار تازه رو ترم
    همره نسیم جامه می درم
    در راه تو فکنم دام دلبری فکنم دام دلبری


    جان تو بسته شد به کمند تار من شام تار من
    رفته هر سو تاب هر مو من پریشان هستم
    از غم آزاد سرخوش و شاد بی جام می مستم بی جام می مستم
    در راه تو فکنم دام دلبری فکنم دام دلبری


    من هستم گیسوی سیاه کردم عمر تو تباه
    دل بستی برجنبش من دادی بر گردش من متاع جان طاقت و توان
    در راه تو فکنم دام دلبری فکنم دام دلبری

    مسیله شوهر ناتالی ژان لوک




    1 -   1
    2 -   1   1
    3 -   2   1
    4 -   1   2   1   1
    5 -   1   1   1   2   2   1
    6 -   3   1   2   2  1   1
    7 -   1   3    1   1  2   2  2  1
    8 -   1   1    1   3  2  1    3  2  1  1
    9 -   3   1     1   3  1   2   1  1  1  3  1  2  2  1
    10-  1  3      2  1    1  3  1  1  1  2  3  1  1  3  1  1  2  2  1 1


    ***********************************************************************

    در خط یک می نویسیم یک
     
    در خط دو  2می نویسیم  در خط یک   یک دونه یک هست پس میشود یک و یک
     
    
    در خط سه 3می نویسیم در خط دو دو تا یک هست پس می شود دو و یک
     
    در خط چهار4 می نویسیم در خط سه یک دونه دو هست و یک دونه یک پس می شود  یک و دو و یک و یک
     
    در خط پنج5 مئ نویسیم  در خط چهار یک دونه یک هست یک دونه دو هست و دو تا یک هست پس می شود یک یک یک دو دو  یک
     
    در خط شش6  مئ نویسیم  در خط پنج سه تا یک داریم  دو تا دو داریم یک دونه یک داریم   پس می شود سه  تا  یک  دو  تا  دو  یکی  یک
     
    در خط هفت 7می نویسیم  در خط شش  یک دونه س داریم یک دونه یک داریم دو تا دو داریم  دو تا یک داریم پس می شود یه دونه سه یه دونه یک دو تا دو  و دو تا یک
     
     
    در خط هشت 8می نویسیم در خط هفت یه دونه یک داریم  یه دونه سه داریم دو تا یک داریم  سه تا دو داریم  یه دونه یک داریم پس داریم یک و یک و یک  سه و دو و یک  سه و دو و یک و یک
     
     
    در خط نهم  9می نویسیم در خط هشتم سه تا یک داریم  یه دونه سه داریم یه دونه دو داریم یه دونه یک داریم یه دونه سه داریم یه دونه دو داریم دو تا یک داریم   

    samedi 1 juin 2013

    بامداد عاشقان را شام نیست




    خوشتر از دوران عشق ایام نیستبامداد عاشقان را شام نیست
    مطربان رفتند و صوفی در سماععشق را آغاز هست انجام نیست
    کام هر جوینده‌ای را آخریستعارفان را منتهای کام نیست
    از هزاران در یکی گیرد سماعزانکه هر کس محرم پیغام نیست
    آشنایان ره بدین معنی برنددر سرای خاص، بار عام نیست
    تا نسوزد برنیاید بوی عودپخته داند کاین سخن با خام نیست
    هر کسی را نام معشوقی که هستمی‌برد، معشوق ما را نام نیست
    سرو را با جمله زیبایی که هستپیش اندام تو هیچ اندام نیست
    مستی از من پرس و شور عاشقیو آن کجا داند که درد آشام نیست
    باد صبح و خاک شیراز آتشیستهر که را در وی گرفت آرام نیست
    خواب بی‌هنگامت از ره می‌بردورنه بانگ صبح بی هنگام نیست
    سعدیا چون بت شکستی خود مباشخود پرستی کمتر از اصنام نیست

    vendredi 31 mai 2013

    از این ستون به آن ستون فرج است

    از این ستون به آن ستون فرج است

    در انتظار پیشامد ناگوار همواره باید امیدوار بود.

    داستان:
    بی گناهی را محكوم به اعدام كرده‌ بودند و او را به ستونی بسته بودند تا تیربارانش كنند. محكوم به شدت اصرار داشت كه او را از آن ستون باز كنند و به ستون دیگری ببندند تا بالاخره قبول كردند و بازش كردند كه به ستون دیگری ببندنش، از قضا همان لحظه دوستان محكوم سر رسیدند و با سربازان درگیر شدند و مرد را فراری دادند.
    [فرهنگ مثل‌ها و اصطلاحات متداول در فارسی،23]

    خر ما از كرگی دم نداشت

    خر ما از كرگی دم نداشت

    از ترس از ادعا و حق خود صرف‌نظر كردن.

    داستان:
    مردى دید خرى در جوى آب افتاده به منظور كمك به صاحب خر دم خر را گرفت كه او را بلند كند. دم خر كنده شد. مرد پا به فرار گذاشت و صاحب خر به دنبال او مى‌دوید. در حال فرار مرد اسبى را دید كه صاحبش دنبالش میدود و فریاد مى‌زد اسب مرا بگیرید. مرد سنگى به طرف اسب انداخت كه به چشم اسب خورد و كورش كرد. صاحب اسب نیز به دنبال مرد شروع كرد به دویدن. مرد از دیوار خانه‌اى بالا رفت و پرید پایین كه روی بیمارى افتاد و بیمار درجا كشته شد. پسر بیمار هم افتاد دنبال مرد. مرد دوان دوان به در خانه‌اى رسید آن را با عجله باز كرد تا وارد خانه شود و در به شكم زن حامله‌اى خورد و جنین سقط شد. شوهر زن نیز دنبال مرد افتاد.

    تا آخر مرد را گرفتند و همگى او را نزد قاضى بردند. مرد در فرصتى مناسب رشوه كلانى به قاضى داد و قاضى را خرید. قاضى به شوهر زن حامله گفت كه باید زنش را طلاق بدهد تا به عقد مرد دربیاید و بعد از نه ماه كه بچه‌دار شدند باز مرد او را به شوهرش برگرداند. به پسر بیمار گفت تو هم باید از بالاى دیوار روى بیمار مرد بپرى و به صاحب اسب گفت چون یك چشم اسب كور شده باید اسب را از وصط نصف كنى و پول وزن نصف اسب را از مرد بگیرى. صاحب خر كه این شیوه قضاوت را دید رو به قاضی گفت:«خر ما از كرگى دم نداشت.»
    [فرهنگ مثل‌ها و اصطلاحات، ص 168]

    jeudi 30 mai 2013

    شير و موش

    بود شيري به بيشه اي خفته
    موشكي كرد خوابش آشفته
    آنقدر گوش شير گاز گرفت
    گه رها كرد و گاه باز گرفت
    تا كه از خواب ، شير شد بيدار
    متغير ز موش بد رفتار
    دست برد و گرفت كله ي موش
    شد گرفتار ، موش بازيگوش
    خواست در زير پنجه له كندش
    به هوا برده بر زمين زندش
    گفت اي موش لوس يك غازي
    با دم شير مي كني بازي ؟
    موش بيچاره در هراس افتاد
    گريه كرد و به التماس افتاد
    كه تو شاه وحوشي و من موش
    موش هيچ است پيش شاه وحوش
    تو بزرگي و ، من خطاكارم
    از تو اميد مغفرت دارم
    شير از اين لابه رحم حاصل كرد
    پنجه وا كرد و موش را ول كرد
    اتفاقا سه چهار روز دگر
    شير را آمد اين بلا بر سر
    از  پي صيد گرگ ، يك صياد
    در همان حول و حوش دام نهاد
    دام صياد گير شير افتاد
    عوض گرگ ، شير گير افتاد
    موش چون حال شير را دريافت
    ا ز براي خلاص او بشتافت
    بند ها را جويد با دندان
    تا كه در برد شير از آنجا جان
    هر كسي نيك كرد يا بد كرد
    بد به خود كرد و نيك با خود كرد
    شير چون موش را رهايي داد
    خود رها شد ز پنجه ي صياد
    ايرج ميرزا

    mercredi 6 février 2013

    آنکس که بداند و بداند که بداند / اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

    آنکس که بداند و نداند که بداند / بیدار کنیدش که بسی خفته نماند

    آنکس که نداند و بداند که نداند / لنگان خرک خویش به منزل برساند

    آنکس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند




    آنکس که بداند و بداند که بداند / باید برود غاز به کنجی بچراند

    آنکس که بداند و نداند که بداند / بهتر برود خویش به گوری بتپاند

    آنکس که نداند و بداند که نداند / با پارتی و پول خر خویش براند

    آنکس که نداند و نداند که نداند / بر پست ریاست ابدالدهر بماند

    mardi 5 février 2013

    شعر « آزار » اثر سيمين بهبهاني



    شعر « آزار » اثر سيمين بهبهاني:
    يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
    هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
    از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
    صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
    در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
    از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
    بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
    چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
    گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
    گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
    هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
    رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
    چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
    منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم

    جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني :
    يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
    نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
    بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
    باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
    گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
    با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
    من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
    من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
    من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
    يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
    ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
    رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
    گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
    کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني

    جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا :
    گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
    يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟
    گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
    خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم

    جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:
    ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي
    در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
    گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي
    شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
    گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي
    تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
    گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا
    اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را

    جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا :
    صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
    وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
    گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
    کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
    صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
    کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
    سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
    دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
    با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
    بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
    دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
    زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
    صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
    چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست

    vendredi 25 janvier 2013

    شمارهٔ ۱ - در مدح خواجه رکن‌الدین عمیدالملک وزیر
    عبید زاکانی
    ساقیا موسم عیش است بده جام شراب
    لطف کن بسته لبان را به زلالی دریاب
    قدح باده اگر هست به من ده تا من
    در سر باده کنم خانهٔ هستی چو حباب
    در حساب زر و سیم است و غم داد و ستد
    کوربختی که ندارد خبر از روز حساب
    بر کسم هیچ حسد نیست خدا میداند
    جز بر آن رند که افتاده بود مست و خراب
    هرکه را آتش این روزهٔ سی روزه بسوخت
    مرهمش شمع و شرابست و دوا چنگ و رباب
    وانکه امروز عذاب رمضان دیده بود
    من بر آنم که به دوزخ نکشد بار عذاب
    باده در جام طرب ریز که شوال آمد
    موسم وعظ بشد نوبت قوال آمد
    وقت آنست دگر باره که می نوش کنیم
    روزه و وتر و تراویح فراموش کنیم
    پایکوبان ز در صومعه بیرون آئیم
    دست با شاهد سرمست در آغوش کنیم
    سر چو گل در قدم لاله رخان اندازیم
    جان فدای قد حوران قبا پوش کنیم
    شیخکان گر به نصیحت هذیانی گویند
    ما به یک جرعه زبان همه خاموش کنیم
    چند روی ترش واعظ ناکس بینیم
    چند بر قول پراکندهٔ او گوش کنیم
    جام زر بر کف و از زال زر افسانه مخوان
    تا به کی قصهٔ کاووس و سیاووش کنیم
    لله الحمد که ما روزه به پایان بردیم
    عید کردیم و ز دست رمضان جان بردیم
    دل به جان آمد از آن باد به شبها خوردن
    در فرو کردن و ترسیدن و تنها خوردن
    چه عذابیست همه روزه دهان بر بستن
    چه بلائیست به شب شربت و حلوا خوردن
    زشت رسمی است نشستن همه شب با عامه
    هم قدح گشتن و پالوده و خرما خوردن
    مدعی روزم اگر بوی دهن نشنیدی
    شب نیاسود می از بادهٔ حمرا خوردن
    فرصت بادهٔ یکماهه ز من فوت شدی
    گر نشایستی با مردم ترسا خوردن
    رمضان رفت کنون ما و از این پس همه روز
    باده در بارگه خواجهٔ والا خوردن
    صاحب سیف و قلم پشت و پناه اسلام
    رکن دین خواجهٔ ما چاکر خورشید غلام
    خسروا پیش که این طاق معلی کردند
    سقف این طارم نه پایهٔ مینا کردند
    هرچه بخت تو طلب کرد بدو بخشیدند
    هرچه اقبال تو میخواست مهیا کردند
    جود آواره و مرضی ز جهان گم شده بود
    بازو و کلک تو این قاعده احیا کردند
    پادشاهان به حریم تو حمایت جستند
    شهریاران به جناب تو تولی کردند
    از دم خلق روانبخش تو می‌باید روح
    آن روایت که ز انفاس مسیحا کردند
    چرخ را تربیت اهل هنر رسم نبود
    این حکایت کرم جود تو تنها کردند
    ای سراپردهٔ همت زده بر چرخ بلند
    امرت انداخته در گردن خورشید کمند
    تا زمین است زمان تابع فرمان تو باد
    گوی گردان فلک در خم چوگان تو باد
    والی کشور هفتم که زحل دارد نام
    کمترین هندوی چوبک زن ایوان تو باد
    شیر گردون که بدو بازوی خورشید قویست
    بندهٔ حلقه به گوش سگ دربان تو باد
    تیر کو ناظر دیوان قضا و قدر است
    از مقیمان در منشی دیوان تو باد
    جام جمشید چو در بزم طرب نوش کنی
    زهره خنیاگر و برجیس ثناخوان تو باد
    روز عید است طرب ساز که تا کور شود
    خصم بد گوهر بدکیش که قربان تو باد
    مدت عمر تو از حد و عدد بیرون باد
    تا ابد دولت اقبال تو روز افزون باد