jeudi 30 mai 2013

شير و موش

بود شيري به بيشه اي خفته
موشكي كرد خوابش آشفته
آنقدر گوش شير گاز گرفت
گه رها كرد و گاه باز گرفت
تا كه از خواب ، شير شد بيدار
متغير ز موش بد رفتار
دست برد و گرفت كله ي موش
شد گرفتار ، موش بازيگوش
خواست در زير پنجه له كندش
به هوا برده بر زمين زندش
گفت اي موش لوس يك غازي
با دم شير مي كني بازي ؟
موش بيچاره در هراس افتاد
گريه كرد و به التماس افتاد
كه تو شاه وحوشي و من موش
موش هيچ است پيش شاه وحوش
تو بزرگي و ، من خطاكارم
از تو اميد مغفرت دارم
شير از اين لابه رحم حاصل كرد
پنجه وا كرد و موش را ول كرد
اتفاقا سه چهار روز دگر
شير را آمد اين بلا بر سر
از  پي صيد گرگ ، يك صياد
در همان حول و حوش دام نهاد
دام صياد گير شير افتاد
عوض گرگ ، شير گير افتاد
موش چون حال شير را دريافت
ا ز براي خلاص او بشتافت
بند ها را جويد با دندان
تا كه در برد شير از آنجا جان
هر كسي نيك كرد يا بد كرد
بد به خود كرد و نيك با خود كرد
شير چون موش را رهايي داد
خود رها شد ز پنجه ي صياد
ايرج ميرزا

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire